ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی / به روزگار ندیدم رفیق یکرنگی

هفته گذشته که پسر عموی مهدی فوت کرده بود ما هم رفته بودیم شهرستان واسه مراسم دیگه مثل گذشته بی تابی نمی کرد و تو مسجد قشنگ با خودش بازی میکرد خدا رو شکر دیگه تو جمع احساس غریبی نمیکنه و خیلی زود به محیط عادت میکنه حالا نمی دونم همه بچه ها اینجوری هستن یا اینکه چون تو محیط شلوغی بزرگ شده اینجوری شده هر چی هست که خیلی خوبه و من از این وضعیت راضی هستم اخه دختر خاله سودا که دقیقا سه ماه از ایدا بزرگتره اصلا این حال و هوا رو نداره خیلی خجالتی هستش و خیلی سخت با کسی دوست میشه دخمله مامان چند روزی بود که باز هم سرما خورده بود که الحمد الله الان خیلی بهتر شده ولی باید ببرمش واکسن بهش بزنیم تا تو این فصل که فصل انواع سرما خوردگی هاست کمتر مریض بشه ط...
18 آبان 1391

دردسر های اسباب کشی و تولد

امروز تقریبا کارهای خونه و بسته بندی وسایل خونه تموم شده فردا هم قرار شده که بار بزنیم و بریم خیلی دردسر داشت خیلی هم اعصاب خوردکنی خلاصه اینکه با همه دردسرهاش تموم شد حالا خدا کنه که باز هم بتونیم صاحب خونه بشیم ( اون هم با این گرونی ) می خوام روز شنبه ( عید غدیر ) واسه ایدا و علی تولد بگیرم اخه اصل تولدشون می افته واسه عاشورا و تاسوعا برای همین می خوام یه جشن کوچولو بگیرم تا کمی از این حال و هوا در بیام مهدی طفلی تو این مدت خیلی سختی کشید نمی دونم چرا یدفعه اینجوری همه چیز بهم ریخت الان هم طبقه دوم خونه مامان جون اینها قرار زندگی کنیم واسه ایدا جون خیلی خوب میشه دیگه فصل زمستون نیاز نیست صبح خیلی زود تو سرما از خواب بی خوابت کنم و ببرم خو...
18 آبان 1391

دختر گلم تولدت مبارک

دیروز تولد دختر نازنینم ایدا بود جای همه دوستان خالی بود خیلی خیلی خوش گذشت اصلا انتظار نداشتم خیلی قشنگ شده بود البته تولد اصلی ایدا 5 آذر ماه هستش که امسال مصادف شده با عاشورای حسینی برای همین من و مهدی تصمیم گرفتیم روز عید غدیر عید ما هم بود ( به خاطر اینکه من سیده هستم ) یه جشن خودمونی براش بگیریم که همه فامیل هم اومده بودن و کلی بهمون خوش گذشت ایدا هم خیلی ذوق کرده بود دیروز صبح زود شروع کرده بودم واسه اماده کردن اتاق تولد همه تزئیناتش هم کار خودم بود البته دختر خاله سولماز جون با علی اقا که تولد اون هم بود خیلی زحمت کشیده بودن دست همه خاله ها و عمه هاو مامان جون و بابا جون و مامان اعظم و خلیل بابا هم درد نکنه یه عالمه وجه نقد و کادوها...
18 آبان 1391

برایت بهترینها را ارزو دارم نازنینم

برایت آرزو دارم که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد . که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را . چو باران٬آبی و زیبا بباری٬شادمانه روی گرد غم به دور از دل گرفتن ها . برایت آرزو دارم به تنهایی نیالاید خدا٬ این قلب پاکت را و همواره به دستانت بیاویزد چراغ راه خوشبختی . بدانی آنچه را اینک نمیدانی . برایت آرزو دارم سعادت را٬طراوت را٬ بهشت و بهترین بهترین ها را . عزیز روز های من خدا را می دهم سو گند که در قلبم برای تو خدارا آرزو دارم . ایدا جان تولدت مبارک دلت شاد و لبت خندان ...
18 آبان 1391

دختر گلم تولدت مبارک

دیروز تولد دختر نازنینم ایدا بود جای همه همه دوستان خالی بود خیلی خیلی خوش گذشت اصلا انتظار نداشتم خیلی قشنگ شده بود البته تولد اصلی ایدا 5 آذر ماه هستش که امسال مصادف شده با عاشورای حسینی برای همین من و مهدی تصمیم گرفتیم روز عید غدیر عید ما هم بود ( به خاطر اینکه من سیده هستم ) یه جشن خودمونی براش بگیریم که همه فامیل هم اومده بودن و کلی بهمون خوش گذشت ایدا هم خیلی ذوق کرده بود دیروز صبح زود شروع کرده بودم واسه اماده کردن اتاق تولد همه تزئیناتش هم کار خودم بود البته دختر خاله سولماز جون با علی اقا که تولد اون هم بود  خیلی زحمت کشیده بودن دست همه خاله ها و عمه ها و مامان جون و بابا جون و مامان اعظم و خلیل بابا هم درد نکنه یه عالمه ...
14 آبان 1391

دردسر های اسباب کشی و تولد

امروز تقریبا کارهای خونه و بسته بندی وسایل خونه تموم شده فردا هم قرار شده که بار بزنیم و بریم خلیلی دردسر داشت خیلی هم اعصاب خوردکنی خلاصه اینکه با همه این تموم شد حالا خدا کنه که باز هم بتونیم صاحب خونه بشیم ( اون هم با این گرونی ) می خوام روز شنبه ( عید غدیر ) واسه ایدا و علی تولد بگیرم اخه اصل تولدشون می افته واسه عاشورا و تاسورا برای همین می خوام یه جشن کوچلو بگیرم تا کمی از این حالا و هوا در بیام مهدی طفلی تو این مدت خیلی سختی کشید نمی دونم چرا یدفعه اینجوری همه چیز بهم ریخت الان هم طبقه دوم خونه مامان جون اینها قرار زندگی کنیم واسه ایدا جون خیلی خوب میشه دیگه فصل زمستون نیاز نیست صبح خیلی زود تو سرما از خواب بی خوابت کنم و ببرم خونه م...
10 آبان 1391